۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

دو سئوال از عبدل گلپریان



طه حسینی: سوال میشود که چرا حزب کمونیست کارگری در هر اعتراضی که به جمهوری اسلامی صورت می گیرد شرکت میکند و یا اینکه از حرکت های اعتراضی توسط جنبشهای اجتماعی دیگر که علیه رژیم رخ می دهد از این جنبشها دفاع میکند؟ و هیچ توجهی به این ندارد که رهبری این اعتراضات در دست کیست. شما پاسخ به این سئوال را چگونه توضیح می دهید؟
عبدل گلپریان: پاسخ به سئوال مطرح شده از چند جهت قابل بررسی است. سعی میکنم به آنها جواب بدهم. اینکه حزب کمونیست کارگری در هر اعتراضی به جمهوری اسلامی شرکت می کند کاملا درست است. یک حزب سیاسی، چپ و ماکسیمالیزم باید در این اعتراضات شرکت کند. این نشاندهنده جدی بودن یک حزب سیاسی در جدال اجتماعی مردم علیه یک حکومت بغایت ضد انسان است. اعتراض به جمهوری اسلامی و مبارزه برای تحقق یک زندگی انسانی در میان بخشهای مختلف جامعه که 99 درصد مردم  آن  به زیر خط فقر کشیده شده اند، امر هر روزه حزب کمونیست کارگری است. این حزب برای رهایی کل جامعه از فقر، فلاکت، اعدام، زندان اعتیاد، تن فروشی، بی حقوقی زن و کودک و پایان دادن به استثمار ساخته شده است. به این اعتبار حزب در این سطح از اعتراضات شرکت فعال دارد و امر یک حزب جدی و سیاسی هم باید همین باشد. حزبی که برای کسب قدرت سیاسی خیز بردارد باید بتواند در قامت صاحب جامعه و مسئول در قبال سرنوشت و زندگی شهروندان دخیل باشد. یک حزب مارکسی نمی تواند نسبت به مسایل مطرح در جامعه بی تفاوت باشد.
کسانیکه این سئوال برایشان مطرح می شود که چرا حزب در جنبشهای اعتراضی دیگر شرکت و دخالت می کند را باید به دو دسته تقسیم کرد. دسته ای که ناروشن هستند و می خواهند از سیاستها و فعالیت های حزب آگاهی پیدا کنند و دسته  دیگر که شامل برخی از احزاب سیاسی چپ هستندخود را در تقابل با مواضع  و سیاستها حزب می بینند . دسته اخیر می خواهند بگویند که جنبشهای اجتماعی ربطی به طبقه کارگر ندارد و یا اینکه رهبری این اعتراضات در دست جریانات بورژوایی و غیره است و از دخالتگری حزب در این جنبشها این نتیجه را بدست می دهند که حزب کمونیست کارگری طبقه کارگر را کنار نهاده و جنبشهای همه با هم را چسبیده است. اینکه رهبری جنبشهای اعتراضی در دست جریانات دیگر است واقعیت ندارد و اگر هم بفرض چنین باشد، امر و وظیفه حزب است که اعتراضات مردم را سمت و سو بدهد و مانع از آن شود که جریانات ملی مذهبی، ناسیونالیستها و سلطنت طلبان  برای اهداف حقیر خود بر این اعتراضات سوار شده و بهره بگیرند. چنین نگرشی در میان مردم از موضوعیت برخوردار نیست  بلکه عکس آن در جامعه صادق است.  این تنها مشغله افراد یا بعضا نیروهای چپ ایدئولوژیک است که نه تنها خود را در قبال سرنوشت و آینده این جنبشها مسئول نمی دانند و مربوط نمی دانند بلکه   از موقعیت و جایگاهی در میان جنبش کارگری هم برخوردار نیستند. "نقدی"  که چپ غیر مسئول در قبال این جنبشها به حزب کمونیست کارگری دارد، برمی گردد به دخالت فعال و مسئولانه حزب در قبال این جنبشها و بطور مشخص دخالتگری در حرکت انقلابی مردم در سال 88 . حزب بدرست و بموقع در حرکت انقلابی مردم خود را بعنوان نیروی دخالتگر و صاحب جامعه نشان داد و نه تنها تلاش کرد در آن تاثیر گذار باشد بلکه فعالانه کوشید که جریان سبز بر آن سوار نشود.  چپ سنتی، ایدئولوژیک و حاشیه ای در توجیه انفعال و بی وظیفگی خود از حرکت عظیم و شورانگیز مردم در سال 88 نشان داد که اهل چنین کارزاری نیست و حرکت میلیونی و انقلابی مردم را به  جیب موسوی ریخت.
در سال 88 نیز رهبری این اعتراضات نه تنها در دست موسوی و کروبی نبود بلکه مردم با شعار "موسوی بهانه است کل رژیم نشانه است" به خیابانها آمدند. روز ششم دیماه 88 به اعتراف سران حکومت اگر چند نقطه دیگر تهران بدست مردم می افتاد جمهوری اسلامی با سبز و سیاهش سقوط کرده بود.
از سوی دیگر یک لحظه فرض را بر این قرار دهیم که رهبری حرکت مردم در دست جریان موسوی یا هر یک از جناحهای دیگر رژیم قرار می داشت، در چنین حالتی همانطوریکه بالاتر اشاره کردم یک حزب سیاسی جدی، دخالتگر و مسئول باید تلاشش این باشد که اعتراض، نارضایتی  و مبارزه مردم را به حال خود رها نکند و بکوشد آنرا به زیر پرچم رادیکال و انقلابی خود بکشاند. حضور و شرکت در حرکتهای اعتراضی مردم، دخالتگری به موقع  یک حزب مسئول و جدی است که مانع از به بیراهه کشیده شدن اعتراضات مردم توسط این جریانات است. کسانی یا نیروهایی که به بهانه اینکه اعتراضات مردم تحت تاثیر فلان جناح حکومتی است و شرکت و تاثیر گزاری بر آن را امر خود نمی دانند، عملا از موضعی انفعالی میدان را برای جریانات ملی مذهبی و دیگر نیروهای ارتجاعی و ناسیونالیست باز می گذارند و هیچ گونه مسئولیتی در قبال روند مبارزه و اعتراض مردم برای ذره ای بهبود در وضعیت زندگیشان برای خود قابل نیستند. به معنای دیگری این بی تفاوتی و پاسیو بودن به نوعی کمک و تقویت به همین جریانات مرتجع و بریده از حاکمیت است.
 از سوی دیگر تحلیلا و در دنیای واقعی، اعتراضات مردم علیه حکومت آنقدر خام و بی تجربه نیست که براحتی توسط هر جریان مرتجعی دوباره ملا خور شود. ضدیت با کل نظام و با تمام جناحایش و ضدیت با مذهب مخالفت و مبارزه با اعدام و غیره اکنون به خصیصه مبارزات مردم تبدیل شده است. نکته ای که باید در اینجا اضافه کنم این است که موقعیت حزب کمونیست کارگری در درون جنبش کارگری اکنون برای دوست و دشمن قابل روئیت است. یک حزب سیاسی مارکسی بدوا کارش متشکل و متحد کردن مبارزات کارگری و ایفای نقش کلیدی رهبران کارگری در این مبارزات  برای سازماندهی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر است. حزب   بطور روزمره عملا با این مبارزه  درگیر است . تاریخا حزب با چنین هویتی و هدفی پا به عرصه گذاشته و برای آن حزب درست کرده است. اما فعالین و رهبران درون طبقه و جنبش کارگری، بدون سازماندهی و متشکل کردن جنبشهای اعتراضی و اجتماعی دیگر حول خواست و مطالبات پایه ای این جنبش که پاسخی به خواست و مطالبات کل جنبشهای اجتماعی دیگر نیز هست نمی تواند خود و کل جامعه را رها کند. جنبش 99 درصد نه تنها در ابعاد جهانی بلکه هم اکنون در جامعه ایران یعنی اینکه اکثریت عظیم توده میلیونی مردمی که به زیر خط فقر کشیده شده اند، بعضا از همان موقعیت کار مزدی کارگر هم برخوردار نیستند و می توان فقر مطلق را بر روی این توده عظیم میلیونی بخوبی مشاهده کرد.     حزب کمونیست کارگری سالهاست که این هدف را در مقابل خود قرار داده است و به این مکان تعلق دارد. رد پای این نوع از فعالیت حزب  را در قطعنامه های اول مه در ایران بخوبی می توان مشاهده کرد. تشکلهای کارگری در این قطعنامه های اول مه ها خود را مدافع حقوق زن، کودک، مهاجر و دانشجو میداند و در یک کلام دارد خواست و مطالبات 99 درصد جامعه که زندگیشان به تباهی کشیده شده است  نمایندگی می کند و این یعنی سازماندهی این جنبشها توسط جنبش طبقه کارگر برای مصافهای نهای برای سرنگونی کل نظام اسلامی سرمایه و تحقق یک زندگی انسانی. 
طه حسینی:چرا حزب کمونیست کارگری هم شعار جمهوری سوسیالیستی را مطرح میکند و هم جمهوری انسانی و حكومت انسانی، تفاوت این دو شعار در چیست؟ و اگر تفاوتی با هم ندارند چرا شعار حکومت انسانی اضافه شده است؟ کسانیکه به شعار حکومت انسانی نقد دارند معتقدند که حزب کمونیست کارگری جمهوری سوسیالیستی را کنار گذاشته است و می گویند این یک شعارعموم خلقی و در نهایت شعاری اومانیستی است. پاسخ شما به این نقد یا ابهامات چیست؟
عبدل گلپریان: زمانیکه در حزب کمونیست کارگری این شعار مطرح و به شعارهای دیگر حزب اضافه شد، چنین ابهاماتی اینجا و آنجا بروز کرد که همانوقت پاسخهای لازم به آن داده شد. قبل از هر چیز این را ابتدا روشن کنم که مسئله کنار گذاشتن شعار جمهوری اسلامی توسط "منتقدینی" عنوان شده که علاقه ای به مضمون و محتوای شعار حکومت انسانی ندارند. شعار جمهوری سوسیالیستی نیز برای این طیف چیزی جز چسبیدن به ظاهر این شعار بصورت سنتی نیست. شعار جمهوری سوسیالیستی در مضمون و محتوای آن و همچنین بکاربردن این شعار طی همین مدت بیشتر از هر دورانی در فعالیتهای تبلیغی حزب خود را بنمایش گذاشته است. بنابر این چنین "نقد" هایی فاقد اظهار نظر اقناعی برای مخاطب است.
و اما طرح شعار انقلاب انسانی برای حکومت انسانی که در کنگره هفتم حزب بتصویب  رسید، مفصلا در مطالب و مقالات مختلف اهمیت و حکمت آن توضیح داده شده که شاید توضیحات من تا حدودی تکراری بنظر برسد.
جمهوری انسانی ترجمان جمهوری سوسیالیستی بروایت شرایط و اوضاع امروز است. جمهوری سوسیالیستی از منظر بخشی از جامعه نشانگر سوسیالیسم بورژوایی بلوک شرق است. جمهوری انسانی تلاشی برای بیرون کشیدن سوسیالیسم از زیر آوار همان سوسیالیسم دوران بلوک شرق است. از این رو این دو شعار نه تنها هیچگونه تفاوتی با هم ندارند بلکه در محتوا و مضمون یکی است. پیش تر نیز حزب کمونیست کارگری در مقطع فروپاشی بلوک شرق و در زمان تاسیس، اسم حزب کمونیست کارگری را بر روی خود نهاد. به ما ایراد می گرفتند که این دیگر چه اسمی است که این حزب روی خود گذاشته است؟ در حقیقت بیان کارگری بعنوان صفت مشخصه حزب کمونیست در این بود که کمونیسم و سوسیالیسم را در تمایز با احزاب کمونیست و سوسیالیست دوران جنگ سرد از یک سو و از سوی دیگر تبینی متفاوت  از کمونیسم مارکس را در تمایز با تبینات سنتی آن نوع از سوسیالیسم  عرضه کند. نق زدن چپ آندوره بر سر اسم حزب نیز در همین مایه بود که بعد از مدتی معلوم شد که حزب ما و مشخصا منصور حکمت بدرست اسم کارگری را به  حزب کمونیست که باید به مصاف با گرایشاتی که علیه کمونیسم صف کشیده بودند قرار دهد. حکومت انسانی نه تنها در این  تمایز با سوسیالیسمهای بورژوایی و ایدئولوژیک بازار چپ ضد امپریالیست قبل از فروپاشی قرار دارد بلکه اوضاع و شرایط واقعی دنیای امروز را در همین ظرفیت جلو دست طبقه کارگر و کل جامعه قرار داده است.
حکومت انسانی پاسخی برای نجات و رهایی میلیونها انسان در جامعه تحت رهبری طبقه کارگر و حزبش است. کسان یا جریاناتی که مدعی صرفا لفظی از جنبش کارگری، سوسیالیسم و طبقه کارگر هستند،  آنقدر در دنیای چپ اردوگاهی غوطه ور هستند که قادر به دیدن مترادف و یکی بودن حکومت سوسیالیستی با حکومت انسانی نیستند. شعار حکومت انسانی دارد، تعریف  و سنت واقعی سوسیالیسم را به روایت امروز و در تمایز با سوسیالیسم غیر کارگری به جنبش طبقه کارگر و کل جامعه باز می گرداند.در حقیقت این امر جنبش طبقه کارگر و حزبش است که انسانیت انسان را در یکی بودن با سوسیالیسم براویت مارکس و حکمت به جامعه بشناساند.
24 دسامبر 2012

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

مدارس ایران قتلگاه دانش آموزان



انتشار خبر  آتش سوزی در مدرسه ای در شین آباد پیرانشهر دل هر انسان شرافتمندی را بدرد آورد 38 دختردانش آموز مرحله ابتدایی در حالی میان شعله های آتش گیر افتادند که درب کلاس دستگیره نداشت، کپسول خاموش کردن آتش خالی بود، پنجره ها با میله بسته شده بود و گروه امداد نیز بعد از یک ساعت و در زمانی که دانش آموزان مصدوم شده توسط مردم  از کلاس خارج شده بودند به محل رسیدند. بعد از انتقال دانش آموزان به بیمارستان، ابتدا خبرها حاکی از آن بود که 12 نفر از این کودکان مصدومیت بالای 60 درصدی دارند اما متاسفانه این آمار از 12 تن به 18 نفر افزایش یافته است. روز یکشنبه نیز "سیران یگانه" دانش آموز 10 ساله بر اثر شدت سوختگی در بیمارستان سینای تبریز درگذشت.هنگامیکه خانواده سیران جسد فرزندشان را تحویل گرفتند ماموران امنیتی از آنها تعهد گرفتند که نباید جسد دخترشان را به داخل شهر پیرانشهر ببرند. به همین خاطر سیران را در روستای "پسوه" در  25 کیلومتری پیرانشهر بخاک سپردند. در این مراسم حدود هزارو پانصد نفر شرکت کردند. در همین رابطه خانواده و والدین دانش آموزان مدرسه دیگری بنام 17 شهریور در پیرانشهر بدلیل استفاده این مدرسه از بخاری نفتی اعتراض کرده اند تا بدینوسیله از تکرار فاجعه ای که در شین آباد رخ داد جلوگیری کنند. اما مسئولین قرون وسطایی رژیم اسلامی نیز برای شدت بخشیدن بر تکرار چنین فجایعی بخاری نفتی را در این مدرسه برداشته و بجای آن چراغ نفتی قرار داده اند!. مقامات و نهادهایی که مسئول مستقیم این فاجعه انسانی هستند دیدار خانواده کودکان سوخته شده را در بیمارستان ممنوع اعلام کرده اند. شایعاتی مبنی بر اینکه تعداد بیشتری از دانش آموزان جان باخته باشند قوت گرفته است. مقامات حکومتی و ماموران از وحشت اعتراض مردم فضای شهرپیرانشهر، مهاباد و بیمارستانی که دانش آموزان در آن بستری هستند را امنیتی کرده اند.
کاربدستان رژیم از رهبر جلادان اسلامی گرفته تا وزیر و امام جمعه و دیگر مفتخوران ریز و درشت  این دم و دستگاه فاصد و آدم کش هریک طبق معمول به هذیان گویی و اراجیف همیشگی شان پرداختند و کوشیدند تا انگشت اتهامی را که به روی خودشان توسط مردم نشانه رفته است آنرا به سوی معلم دانش آموزان که نهایت تلاش خود را برای خاموش کردن آتش بکار گرفته بود برگردانند.  وقتیکه دیدند چنین ترفندی نمیگیرد مقصر بعدی را شرکت تولید بخاری ارج معرفی کردند.
وقاحت و بیشمرمی مقامات حکومت اسلامی حد و مرز نمی شناسد. تمام تقلای خود را نمودند تا مدرسه ای را که در لیست تخریب قرار داشته است از دید مردم پنهان کنند.مدرسه ای که بر طبق معیارهای حکومت دزدان راه اندازی می شود مدرسه نیست بلکه قتلگاه دانش آموزان است.مردم آزادیخواه و شرافتمند این حکومت را خوب می شناسند. مقصر جلوه دادن معلم مدرسه نیز یکی دیگر از عوامفریبی های  آبروباخته حکومت اسلامی است. چنین شگرد سوخته ای  تنها از عهده مشتی آخوند کپک زده و چپاولگر هستی مردم ساخته است. مردم می دانند که رژیم اسلامی، مقامات و نهادهایش تا مغز استخوان کلاش، دزد و فاسد هستند. مردم می دانند که کاربدستان حکومت اسلامی برای در رفتن از زیر ضرب اعتراضات مردم به تکاپو افتاده اند.
برگزاری مراسم خاکسپاری کودک 10 ساله ای که بخاطر حیف  و میل سران و دست اندرکاران این رژیم جان خود را از دست داد را امنیتی می کنند. خانواده سیران یگانی و مردم معترض را در محاصره نیروهای انتظامی و سرکوبگر قرار می دهند. خودشان خوب می دانند که بشدت مورد خشم، انزجار و تنفر مردم قرار دارند. امنیتی کردن مراسم خاکسپاری سیران 10 ساله لرزه بر پیکر شان انداخته است. مردم خشمگین، حکومت اسلامی را بانی اصلی در لاقیدی، بی کفایتی و شانه بالا انداختن در مقابل زندگی کودکانشان  مقصر می دانند.
مدارس کشور تحت حاکمیت مشتی اوباش اسلامی را نمی شود مدارس نام نهاد. مدارس در ایران قتلگاه دانش آموزان است، کوره های آدم سوزی است. ظرفیت 38 نفر انسان در مخروبه ای بنام کلاس درس را با هیچ معیاری نمی توان مدرسه نامید. تحت حاکمیت مشتی جانور، سهم کودکان در مدارس ایران از ثروت نفت، سوختن در آن است. حاکمان اسلامی در قبال چنین رویدادهای تکان دهنده ای تنها با چرندیات هر روز و هر ساعتشان در صدا و سیمای نکبت اسلامی با تهدید و زندان اراجیف تحویل مردم می دهند.
مردم باید خود دست بکار شوند. اعتراض و تجمع در مقابل نهادهای بی خاصیت اوباشان اسلامی و دخالت مستقیم والدین و معلمان در بررسی از وضعیت مدارس کاری است که می توان انجام داد تا مفتخوران اسلامی  را به بهبود وضعیت مدارس و هزینه هایی که  باید به امکانات مدارس اختصاص داده شود وادار کرد.
11 دسامبر 2012

۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

وضعیت کار و زندگی کارگران مرزی



برخی از رسانه های خبری مربوط به مسایل کردستان درانتشار اخبار مربوط به وضعیت کار و زندگی کارگران مرزی، این بخش از زحمتکشان جامعه را تحت عنوان "کولبر" معرفی می کنند. شاید الصاق چنین نامی برای دادن تصویری در شکل ظاهری از نحوه کار آنان است. بکار بردن این اصطلاح و این واژه درست نیست. از سوی دیگر نهادهای حکومتی و ماموران انتظامی نیز آنان را "قاچاقچی" می نمامند تا اعمال خشن و سرکوبگرانه خود را موجه جلوه دهند.
عبارت "کولبر" یا "قاچاقچی" دادن اسمی غیر واقعی به کسانی است که تا قبل از روی آوری به کار و یا درستتر بگوئیم تحمیل این شغل به آنان، اکثرا کارگران بیکار و اخراجی بوده اند که قبلا در مراکز کار و تولید، در شرکتها و کوره پزخانه ها و در ازای فروش نیروی کار خود برای سرمایه داران سود و ارزش اضافه تولید می کرده اند. اخراج این بخش از کارگران از مراکز کارگری و با تحمیل فقر و فلاکت بر زندگی شان، آنان را ناچار کرده است که در مناطق مرزی و نزدیک محل سکونت خود در نوار مرزی به این کار روی بیاورند. آنان کارگرانی هستند که نه به رسمیت شناخته می شوند، نه از ابتدایی ترین حقوق کاری و زندگی برخوردارند. کار می کنند و نیروی کار خود را در ازای حمل بار نه در زیر سقف کارخانه بلکه در زیر سقف آسمان و جان کندن بر ارتفاعات زمین و عبور از رودخانه ها می فروشند. آنان کسانی هستند که در مناطق مرزی مجبور به فروش نیروی کار خود شده اند که حتی صاحب همان کالای فروخته شده نیز نیستند. کارشان فقط حمل و جابجایی همان وسایلی است که از دو طرف مرز منتقل می کنند. درست است که از محل کار و تولید رانده شده اند اما با انجام همین کار خطر مرگ را برای تامین لقمه نانی برای خانواده خود بجان می خرند و چندین برابر به خریداران نیروی کارشان سود و منفعت می رسانند. بنابراین می شود آنان را کارگران مرزی نامید.
بخشی از کارگران مرزی جوانانی هستند که بدلیل فقر و نداری و نبودن امکانات ابتدایی زندگی قادر به ادامه تحصیل نبوده اند و آنان نیز در کاروانهای از ده تا چند صد نفره در مناطق مرزی و برای تامین معاش خانواده خود به این کار روی آورده اند. در میان آنان حتی کودکان 12 ساله نیز بچشم می خورند که با به قتل رسیدن پدر توسط تفنگچیان حکومت اسلامی مجبور به تامین هزینه زندگی مادر، خواهر و برادران خود شده و به این کار روی آورده اند. در مواردی همین کودکان مورد اثابت گلوله نیروهای انتظامی قرار گرفته و جان خود را از دست داده اند. علاوه بر اینها زنان میانسالی در میان آنان یافت می شوند که بعلت کشته شدن همسر یا فرزندانشان ناچار شده اند جای آنان را بگیرند. اگر کارگران مرزی نتوانند درآمدی از این طریق کسب کنند، هیچ امکان دیگری برای تامین امور زندگی خانواده هایشان ندارند.
محل زندگی کارگران مرزی عمدتا شهرها و مناطق روستایی درحاشیه مرزهای غربی کشور یعنی کردستان است. اخراج و بیکارسازیها، شرایط و موقعیت اقتصادی وخیم، زندگی زیر خط گرسنگی و تلاش برای بقا و تامین معاش زندگی خانواده هایشان، کار در مناطق مرزی و خرید و فروش و حمل کالا را به آنان تحمیل کرده است.
مرز ایران و عراق تاریخا با چنین روش و سنتی از کار خرید و فروش کالا از یک طرف مرز به طرف دیگر و بلعکس آمیختگی دیرینه ای دارد. قبل از ظهور جمهوری اسلامی و در زمان حکومت شاه نیز این کار امری جا افتاده و مرسوم بود با این تفاوت که در آن ایام در چنین سطحی پدیده کارگران مرزی و در چنین ابعاد گسترده ای موضوعیت نداشت چرا که درصد میزان اشتغال در مراکز کارگری آنان را تا این درجه در معرض اخراج و بیکاری، فقر و فلاکت اقتصادی روانه کار در مرزها نکرده بود. ماموران مرزی در زمان شاه نیز از کارگران مرزی باج خواهی می کردند و با گرفتن سهمی از درآمد حاصله از کار و تلاش آنان، رفت و آمد کاروانهایشان را نادیده می گرفتند و یا بقول خودشان گمرکات می گرفتند و به آنها اجازه عبور می دادند. مواقعی هم که لازم می دیدند تحت عنوان عوامل خارجی یا جاسوس و برای نشان دادن کنترل و قدرقدرتی خود بر نوار مرزی به آنان شبیخون می زدند. ماموران انتظامی جمهوری اسلامی حتی به این سهم قناعت نکرده و بعد از حمله به این کاروانها و کشتن کارگران مرزی، وسایل آنان را به تاراج می برند و با تیراندازی هر بار تعدادی از آنها را برای همیشه از زندگی ساقط می کنند. صاحبان اصلی این کالاها عمدتا کسانی هستند که خود در دو سوی مرز و در محلهایی که مکان بارگیری است مستقر هستند. از این رو برای فروش از این سوی مرز و خرید از آن سوی مرز با هم در تماس هستند و تقاضاهای خود برای کالا های مورد نیاز را بهمدیگر می رسانند. ابزار ارسال و دریافت این کالاها نیروی کار کارگران مرزی است که بعضا با استفاده از تنها سرمایه شان یعنی یک اسب در حمل و نقل وسایل شرکت می کنند. در مواردی هم چند نفر با همدیگر و با استفاده از یک اتوموبیل که با هزار زحمت آنرا خریداری کرده اند از راههای پر پیچ و خم و خطرناک و در میان دره ها به حمل کالا به آن سوی مرز و بلعکس مبادرت می ورزند که هر بار تعدادی از آنها نیز به کمین ماموران انتظامی می افتند و جان خود را از دست می دهند.
کمین گذاری و مین گذاری در مسیر عبور این کارگران سالهاست ادامه دارد. نتیجه چنین وضعی تا به امروز کشتن صدها نفر از کارگران مرزی، بی سرپرست نمودن خانواده های آنان، محروم کردن همسر و فرزندان خردسالشان از تنها نان آور خانه و تنها عزیزشان، شغل کثیف و ضد انسانی ماموران حکومت اسلامی در نواحی مرزی بوده است.
قبل از روی کار آمدن رژیم اسلامی  و در دوران محمد رضا پهلوی با رشد سرمایه داری در ایران روی آوری روستائیان به شهر نشینی و فروش نیروی کار ارزان، کشاورزی و دامداری بجز در سطح محدودی بدرجات بسیار زیادی به حاشیه رانده شد. اگر تا قبل از آن هنوز کشاورزی و دامداری بخشی از زندگی اقتصاد روستایی را شکل می داد و کارگران روستا بدان اشتغال داشتند، اکنون نه تنها از آن خبر چندانی نیست بلکه مراکز کارگری ای که در شهرها و اطراف روستاهای مرزی هم وجود داشت، بدلیل دزدی و چپاول صاحبان این مراکز یا به تعطیلی کشیده شده اند و یا اینکه با اعلام ورشکستگی، زمینهای مربوط به محلهای کار را برای کسب سود بیشتر یکی پس از دیگری بفروش رسانده اند. ورشکستگی و فروپاشی اقتصادی رژیم اسلامی در شهرها و مناطق مرزی نیز صد چندان برافزایش خیل بیکاران افزوده است و بلاجبار آنان را روانه حمل و نقل کالا در مناطق مرزی کرده است.
محل سکونت کارگران مرزی شهرها و روستاهای نزدیک به نوار مرزی و مسیر عبور حمل کالاها عمدتا مناطق صعب العبور و کوهستانی است. زمستان پر از برف و کولاک و سرمای شدید و تابستان بشدت گرم و بعضا عبور از رودخانه هایی که ارتفاع آب از کف رودخانه در آنها تا بیش از یک متراست. کارگران مرزی با حمل وسایل بر دوش یا قرار دادن آن روی اسبهایشان از رودخانه ها گذشته و کیلومترها باید پستی و بلندیهای مناطق کوهستانی را طی کنند تا به آنطرف مرز برسند. اما سختیها و جان کندنها تنها به عبور از رودخانه، پستی و بلندیها، سوز و سرمای زمستان و گرمای طاقت فرسای تابستان خلاصه نمیشود بلکه ماموران آدم کش اسلامی با گذاشتن کمین یا گذاشتن مین در مسیرعبورکارگران، هر بار جان تعدادی از آنها را می گیرند و تمام وسایل شان را نیز بغارت می برند.
خانواده های کارگران مرزی چندین روز در انتظار نان آور منزل به امید بازگشت پدر یا فرزند خود هستند. شرایط و موقعیت اقتصادی حاکم بر مردم، مازاد بر اینها تحریمهای اقتصادی اخیر و کوهی از محدودیتهای زندگی برای خانواده های این کارگران، زندگی زیر خط گرسنگی را در مقابل شان قرار داده است. تا بازگشت کارگران به منزل، خانواده ها شب و روز را با دلهره و اصظراب سپری می کنند که مبادا پدر، برادر یا فرزند خانواده ای که به این مسیر پر خطر گام نهاده است باز نگردد و توسط آدمکشان و باجگیران باندهای اسلامی کشته شود.
بنا به گزارشاتی که توسط خود مردم در شهرها و روستاهای مرزی منتشر شده است، درآبان ماه امسال یعنی یکماه قبل حداقل 9 نفر از این کارگران در مناطق مرزی توسط نیروهای حکومت اسلامی کشته شده اند.
بنا به همین گزارش خانواده یکی از این کشته شده ها که تصمیم داشتند برای عزیزشان مراسمی برگزار کنند، نیروهای انتظامی ضمن ایجاد محدویت با تهدید از آنها می خواهند که بگویند بعلت تصادف کشته شده است.
بنا به اخبار منتشر شده تنها در مدت 10 روز در آذر ماه سال جاری نیز حداقل 9 نفر دیگر از آنان توسط نیروهای انتظامی حکومت اسلامی مورد اثابت گلوله قرار گرفته و کشته شده اند.
بنا به آمارهای منتشر شده تنها در سال 90  یعنی سال قبل تعداد 146 نفر کارگر مرزی توسط نیروی انتظامی مورد تهاجم قرار گرفته و جان خود را از دست داده اند. با در نظر گرفتن این آمار، تقریبا ماهی 12 نفر کارگر مرزی توسط نیروهای انتظامی در مرز کشته می شوند که در مواردی میزان این آمار بیشتر از این تعداد است.
درسال 88 نزدیک به 250 نفر در مناطق مرزی توسط نیروهای انتظامی کشته شدند.
اگر تخمینا 146 نفر کارگر مرزی سال 90 را اینگونه محسوب کنیم که هر کارگر مرزی  سرپرست و نان آور یک خانواده 4 نفره بوده باشد باید گفت که نزدیک به 600 نفر زن و کودک نه تنها عزیزانشان را از دست داده اند بلکه از نان آور خانه هم محرم شده اند. حکومت اسلامی نه تنها در قبال زندگی و جان این بخش از کارگران و خانواده هایشان خود را مسئول نمی داند بلکه کار و زندگی آنان را به جهنمی تمام عیار تبدیل کرده است. جمهوری اسلامی و مامورانش همیشه تلاش می کنند قتل و کشتار کارگران مناطق مرزی را پنهان کنند. تنها منبع انتشار اخبار مربوط به این همه جنایت و بیرحمی خود مردم منطقه هستند که اعمال ضد انسانی ماموران سرکوبگر حکومت را به اطلاع رسانه ها در خارج از ایران می رسانند.
هیچ گونه امنیت جانی و اقتصادی برای زندگی حال و آینده کارگران مرزی و خانواده هایشان موجود نیست. کارگران مرزی با اینکه می دانند این همه خطر در مقابلشان قرار دارد اما خود را ناچار می بینند که با پذیرفتن آن زندگی خانواده هایشان را تامین کنند.
بخشی از کار خرید و فروش کالا در مرز توسط نیروی انتظامی با تعیین به اصطلاح پرداخت عوارض گمرکی انجام می شود. مثلا کاروانهای چند صد نفره ای با تحمیل همان سختیهای مسیر راه و به اصطلاح با دریافت "مجوز" از مرز عبور کنند. نیروی انتظامی مستقر در نواحی مرزی بشرطی به آنها اجازه عبور از مرز برای خرید و فروش وسایلشان چنین "مجوزی" را صادر می کنند که مبلغ معینی را بعنوان باج به دم و دستگاه باجگیران سر مرز بپردازند. به نسبت کمیت و کیفیت اجناس فروخته شده یا خریداری شده این باجگیری صورت می گیرد که یک سوم دستمزد کارگر مرزی یا بیشتر، از این طریق به جیب مسئولان پاسگاههای مرزی می رود. کارگران مرزی تنها کارشان حمل کالا و وسایل و عبور آن از مرز است برای این کار افراد معینی که سرمایه ای نسبی دارند با تعیین یک یا چند نفر سر کارگر برای سرپرستی و نظارت بر حمل ونقل از بقیه کارگران  بعنوان وسایل حمل بار استفاده می کنند. بجز تعداد معدود که خود فروشنده و خریدار هستند بقیه کارگران دستمایه ای ندارند و تنها نیروی کار خود را در ازای حمل و نقل کالاها می فروشند.

در کنار چنین وضعیت بشدت دهشتناکی که بر مردم مناطق مرزی حاکم گشته است، مافیای سپاه پاسدران، تجار وابسته به آنها و دیگر دست اندرکاران حکومت در مناطق مرزی، بطور رسمی و در سایه حمایتهای نیروی انتظامی در منطقه با استفاده از خودروهای مخصوص و کامیونهای حمل بار در مسیرهای اصلی جاده ها سرگرم حمل کالا خرید و فروش و تجارت در شهرهای مرزی ایران و عراق هستند. طی سالیان متمادی تا به امروز بسیاری از وابستگان به باندهای سپاه و با استفاده از عوامل سرکوبگر شان در مرز ایران و عراق توانسته اند میلیونها دلار در این راه بجیب خود سرازیر کنند که همچنان ادامه دارد.
کارگران مرزی بعلت موقعیت شغلی خود قادر به رساندن صدای اعتراض و حق خواهی خود به گوش افکار عمومی نیستند. موقعیت شغلی آنان بگونه ای نیست که بتوان از آن انتظار بیرون زدن تشکلی را داشت که بتواند در دفاع از خواست و مطالبات خود دفاع کند و ازهیچ گونه حمایتی برخوردار نیستند. هر آن مرگ را در چند قدمی خود می بینند و هیچ کس در قبال سرنوشت حال و آینده آنها و خانواده هایشان خود را مسئول نمی داند. تا کنون نهادهای حقوق بشری نتوانسته اند کار و زندگی کارگران مرزی را در سطح وسیعی بازتاب دهند و موقعیت آنان را برای سازمانها و نهادهای بین المللی منعکس کنند. تنها امید برای بلند کردن صدای حق خواهی این بخش از کارگران و زحمتکشان نوار مرزی تجمع واعتراض دسته جمعی و متحدانه آنان همراه با خانواده هایشان برای خواست تامین حقوق بیکاری، بازگشت به کار آنان، کوتاه کردن دست ماموران و نهادهای نیروی انتظامی از کار و زندگی شان، حمایت مردم بویژه مردم شهر و روستاهای کردستان و همچنین نهادهای مدافع حقوق انسانی از آنان است.
3 دسامبر 2012